داستان خیلی کوتاه

ساخت وبلاگ
ماشه را کشیدم ، همسرم را کشتم و بعد اسلحه ی پر را گذاشتم روی شقیقه ی خودم.


اسلحه شلیک نکرد.

صدای همسر مرده ام را شنیدم که قاه قاه می خندید و سوت زنان به من

گفت: " اینقدرها هم راحت نیست عزیزم".

 

Srushti Govilkar


ترجمه ی شهریار شفیعی

+ نوشته شده در  دوشنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۵ساعت 11:29  توسط شهریار شفیعی  | 
عاشقانه های شهریار شفیعی...
ما را در سایت عاشقانه های شهریار شفیعی دنبال می کنید

برچسب : داستان,خیلی,کوتاه, نویسنده : 3shahryarshafiee4 بازدید : 245 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:47